روزی نیاید از دل من باخبر شوی
در تنگنای دامن من شور و شر شوی
این آرزوی پیچک باغ دلت نبود؟
باران به ریشه ات زنم و تازه تر شوی
یک شب میان سردیِ دنیای بی پناه
دست تو را بگیرم و تو شعله ور شوی
من از تو رو نگیرم و در هر کجای راه
با گامهای خسته ی من، همسفر شوی
از تو، تو را بخواهم و قربانی ام کنی،
عاشق ترین خدای من این بار اگر شوی!!
آرزو حاجی خانی
کاری به جز دلت