بعدِ همه دلمردگی ها، ای گل زیبا
می کارمت بی واهمه، در باغی از رویا
زخم حسادت در قبالِ عشق، ناچیز است
عشقی که خالی کرده دل را از غم ِدنیا
آن روز آغوش من از گیلان تو پر بود
آن روز که دیوانه می شد خاطرِ دریا
بر روی شب، سر می گذارم بوسه هایت را
تا با سلام اولت روشن شود فردا
من با توأم...، از بی تو ماندن ها گریزانم
در هر کجای راه باشی...، می روم آنجا
تقدیر شیرین با جفایت بر نمی گردد
با هر چه رفتن باشد و از یاد بردن ها
آرزو حاجی خانی